پرواز این بار روایت میکند داستانش را!
مینویسد و مینویسد تا خالی شود. پرواز برای دست یافتن به رویایش به دنبال دست آویزی بود که این
دست آویز؛ حامی، ناجی و عزیزش شد. دخترک عاشق مردی میشود که کاخ رویاهایش را از ریشه
میسوزاند، پرواز با عشق بهای سنگینی در برابر رویای کوچکش داد.
این بار؛ اما نه دست آویزی خواست و نه مرهمی، خواست خودش ادامه دهد؛ اما دیگر بالی نداشت.
باید دید که آیا میتواند بلند شود یا نه؟ اگر هم بلند شود، به کجا میرسد؟
خیا*نت!
خیا*نت!
خیا*نت!
مینویسم این کلمه را میلیونها بار، بر غم نامه ی شب رنگ جا مانده از واپسین دیدار بر هبوط قلبم!
تکرار میکنم ناجوان مردیهای روزگار را، تا حک گردد با گدازه های آتشین، برقلب بیچاره ام که زخم خورده است
ازحجم نامردی های این روزگار! تا بازهم اعتماد نکند به گرگ هایی در جامه گوسفند که میگردند و میچرخند
بارها و بارها به گرد آن!
و دوران سرسام آوری که شروع معراج هبوط است در قلب من. …
میگویم جانِ دل؟!
زندگی آن قدر ها هم که میگویند بد نیستها،
شاید اندکی روزهایمان تکراری و شب هایمان تاریک و حزین باشد.
شاید راحت دلمان با هوای ابری پاییز بگیرد،یا حتی مشکلی ما را از پای در بیاورد.
اما میدانی؟!
دوست داشتن تو،خوب حواس مرا از اندوه زندگانی پرت میکند.
نیستی و دل مجنون هنوز چشم به راهت دوخته است.
گویی او هم باورش نمیشود که شاید دیگر نمیایی.
مجنون بودن هم شیرین است دلبر چشم سیا همن.
اما؛مرگ مجنون دیده ای بیوفا؟
مرگ مجنون،از همان درد هاییست که میگویند:»خدا،بر سر گرگ بیابان هم نیاورد«!
ماریسا دختری است که به تازگی شانزده سالش شده، اما اتّفاقاتی که برای او میافتد برای هر
دختر شانزده ساله ی دیگری نمی افتد. بعد از تولدش متوجّه ورود کسی به اتاقش میشود اما
هنگامی که چشمانش را با ترس باز میکند تا هویت او را شناسایی کند، متوجّه میشود که
دیگر نمیتواند ببیند! اما آن فرد چه کسی بود؟ و آیا دیگر توانایی دیدن را پیدا میکرد؟ این
تنها آغاز داستان از دریچه ی تاریک چشمان نابینای ماریسا است.
زودتر از آن که بخواهم محبت بی پایان وپرمهر پدرم را احساس کنم باید بنا به دست
سرنوشت او را به آغوش خاک می سپردم؛رویاهایم همان جا محدود وناتمام ماند.تمام کودکی
وعروسک بازی هایم،درکشمکش ومرافه های ناپدری سنگدل پایان یافت….مردی خودشیفته
که جز منافع خودش چیز دیگری را نمی دید.بیچاره مادرم بایدسنگینی سایه ی شومش را
سال ها تحمل می کرد،ولب از لب سخن نمی گشود.