گاهی اوقات پشت در هاى بسته مى مانیم
گاهى اوقات فرصت هایمان را از دست مى دهیم
و زمانى هم راه اشتباه را انتخاب مى کنیم.
اما باید به یاد داشته باشیم:
»هر اشتباهى پایانى دارد.«
و اما این خودمانیم که پایانش را رقم مى زنیم.
بابا ماشین رو در حیاط نگه داشت. از ماشین پیاده شدم از بابا خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم. بابا مهندس بود و باید یه سر
میرفت شرکت زنگ آیفونو فشار دادم پروین آیفونو برداشت
پروین: کیه؟
-منم پرهام.
در رو باز کرد. در حیاط رو بستم و حرکت کردم به سمت خونه یاد روز اول افتادم و یه کم ترسیدم برم توی خونه ولی با خودم گفتم:
-مامانو پروین چند روزه اینجان اگه اتفاقی می افتاد به ماخبر میدادن.
خیالم راحت شد و رفتم داخل بعداز سلامو احوال پرسی با مامانو پروین رفتم سمت پله ها از قرار معلوم اتاقم همون اتاقی بود که روز
اول رفتم توش در اتاق یه مکث کردمو بعد در رو باز کردم. این اتاقی که الان می دیدم با اتاقی که روز اول دیدم خیلی فرق میکرد
وسیله های خودم توی اتاق بود و پرده هم عوض شده بود.
ساکمو یه گوشه گذاشتم و لباسامو عوض کردم. دوشبی میشد که راحت نخوابیده بودم فردا هم باید میرفتم دانشگاه به ساعت نگاه
کردم ۴ بود تا اذان چهار ساعت وقت داشتم که بخوابم. ساعتو واسه ۱ تنظیم کردمو روی تخت دراز کشیدم. مدت زیادی از خواب
شدنم نمی گذشت صدای آهنگ از اتاق پروین بلند شد. فکر کنم صداشو تا آخر زیاد کرده بود. با حرص بلند شدم و رفتم سمت اتاق
پروین اتاقش کنار اتاقم بود. چند تا تقه به در زدم کسی جواب نداد در رو باز کردم پروین توی اتاق نبود. با حرص رفتم و اسپیکرش
رو خاموش کردم هنوز اسپیکر رو سر جاش نذاشته بودم دراتاق بسته شد برگشتم دیدم پروینه اومده توی اتاق، با خشم گفت:
-چرا قطعش کردی؟
-می خوام بخوابم مگه نمی بینی تازه از راه رسیدم.
پروین هیچی نگفت فقط دست به سـ*ـینه وایستاده بود و باخشم منو نگاه میکرد. گفتم:
-برو بابا حال داریا.
بعدم از اتاق اومدم بیرون دراتاق اونور راهرو آروم باز شد و یه مرد قد بلند ازش اومد بیرون.
صورتش دیده نمیشد فکر کردم دزدی چیزی باشه. رفتم سمتش هنوز قدم اولو بر نداشته بودم غیب شد.
بدجور ترسیده بودم، عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود. داشتم توی مغزم چیزایی رو که دیده بودم تجزیه تحلیل می کردم.
درهمون اتاق محکم بسته شد و صدای بدی ایجاد کرد. نمی تونستم از جام تکون بخورم پروین از پله ها اومد بالا و گفت:
-چی شده؟چرا در رو اینجوری بستی
وقتی دید جواب نمیدم دستشو جلو صورتم تکون داد. توان انجام کاری رو نداشتم. بدون اینکه تکون بخورم گفتم:
-پروین تو چند دقیقه ی پیش توی اتاقت بودی؟.
دانلود رمان ترسناک خانه عجیب ما
توجه:تمامی رمان ها توسط ناظرین انجمن چک شده و سانسور شده اند و برای تمامی سنین مناسب میباشند
[…] دانلود رمان ترسناک خانه عجیب ما […]
[…] دانلود رمان ترسناک خانه عجیب ما […]
[…] دانلود رمان خانه عجیب ما […]