نیستی و دل مجنون هنوز چشم به راهت دوخته است.
گویی او هم باورش نمیشود که شاید دیگر نمیایی.
مجنون بودن هم شیرین است دلبر چشم سیا همن.
اما؛مرگ مجنون دیده ای بیوفا؟
مرگ مجنون،از همان درد هاییست که میگویند:»خدا،بر سر گرگ بیابان هم نیاورد«!
دلبرا؛
تو همانی که نمانی و من از عشق تو بیمار.
دلبرا؛
چه کنم؛ با غم هجران و خاطر زلف پریشان؟!
***
دانی که، تو همانی که گر پادشه آید گوید:
-از دگر خوبان تو برتر نیستی!
اما؛ دلبرکم، من دانم که تو برترین و بهترینی.
و حیف و صدحیف که تو غایبی و مجنون بیچارهات از غم چشم انتظاری ک*مر خم کرده. …
***
گویم؛ گر آمدنی در راه بود؛ تا کنون آمده بودی؛ نه؟
موهایم از انتظارت سپید شد…
مرگ مجنون مگر جز این هم میشود؟!
کاش یا انتظارت تمام شود؛ یا داغ دل مجنونت خنک.
***
قصه مجنون لیال شنیدهای؟
قصه جابجایی عاشق و مع*شوق شنیدهای؟!
قصه غم هجران لیال چه؟ آن را شنیدهای؟!
حوصلهاش را داری بنشین کنارم…
تماشایم کن.
من همان مجنون زخم خوردهام!
***
توجه:تمامی رمان ها توسط ناظرین انجمن چک شده و سانسور شده اند و برای تمامی سنین مناسب میباشند
دلنوشته مرگ مجنون در سایت و انجمن کافه نویسندگان تهیه شده است و هرگونه کپی برداری از آن پیگرد قانونی دارد
عالی بود
پر از احساس همه چیز به اندازه بیان شده بود، خوشحالم از اینکه این دلنوشته فوق العاده زیبا رو خوندم
خسته نباشید🌻