زندگی را ورق بزن روایت زندگی چند نسل است با سختی ها و مشکلات و خوشی های متفاوت
روایت مردمانی است که در زندگی جنگیدند برای عدالت برای عشق و آزادی.
زندگی را ورق بزن روایت زندگی نوه هایست که خود عاشقند و عشق واقعی را از خاطرات پدربزرگشان
می آموزند ورق ورق با خاطرات او زندگی میکنند تا به حقیقت برسند.
پس زندگی را ورق بزن با آنها و عشق را زندگی کن در صفحه صفحه ی آن.
بهزاد و شاهین و سامان نوه های جهانگیرخان بعد از مرگش بر حسب اتفاق دفترچه خاطرات او را می یابند و
با حقایقی آشنا میشوند حقایقی تلخ و شیرین، حقایقی که زندگیشان را دگرگون میکند.
پرواز این بار روایت میکند داستانش را!
مینویسد و مینویسد تا خالی شود. پرواز برای دست یافتن به رویایش به دنبال دست آویزی بود که این
دست آویز؛ حامی، ناجی و عزیزش شد. دخترک عاشق مردی میشود که کاخ رویاهایش را از ریشه
میسوزاند، پرواز با عشق بهای سنگینی در برابر رویای کوچکش داد.
این بار؛ اما نه دست آویزی خواست و نه مرهمی، خواست خودش ادامه دهد؛ اما دیگر بالی نداشت.
باید دید که آیا میتواند بلند شود یا نه؟ اگر هم بلند شود، به کجا میرسد؟
ماریسا دختری است که به تازگی شانزده سالش شده، اما اتّفاقاتی که برای او میافتد برای هر
دختر شانزده ساله ی دیگری نمی افتد. بعد از تولدش متوجّه ورود کسی به اتاقش میشود اما
هنگامی که چشمانش را با ترس باز میکند تا هویت او را شناسایی کند، متوجّه میشود که
دیگر نمیتواند ببیند! اما آن فرد چه کسی بود؟ و آیا دیگر توانایی دیدن را پیدا میکرد؟ این
تنها آغاز داستان از دریچه ی تاریک چشمان نابینای ماریسا است.