رمان همخانه ارواح

خرید و دانلود رایگان رمان همخانه ارواح
دسته‌بندی‌ها: , تاریخ به روز رسانی: 26 دی 1400
اطلاعات اثر:
  • دسته بندی:داستان و رمان
  • عنوان:همخانه ارواح
  • نویسنده:fateme078
  • ژانر:ترسناک | معمایی
سوالی دارید؟
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رایگان!

امتیاز دهید

خلاصه رمان همخانه ارواح:

ماجرا از اونجایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل به خانه ی قدیمی پدر بزرگ مادرش سفر میکنند؛ غافل از اینکه دست سرنوشت زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی میکردند گره زده. دو خواهر که سال های گذشته، زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حاال دنبال آزادی از بند اون خونه اند.

بخشی از رمان همخانه ارواح :

کنار گل های یاس باغچه ایستادم. در حالی که چمدونم رو جلو-عقب میکردم، یاد دیشب افتادم که بابا بعد از یک ماه، اجازه ی رفتن از تهران رو صادر کرد. این هفته به کل نازش رو کشیدم؛ دیشب هم گفتم: -اگه نذاری برم، مثل مریم دختر فراری میشم و از این زندونی که برام ساختی فرار میکنم! بابا چقدر از این حرفم شوکه شده بود! سیلی که به گوشم زد رو به یاد دارم. آخر هم گفت: -هر قبرستونی که میخوای بری، برو! توی خونه ی من کمتر از گل به تو نگفتن؛ اما اگه میخوای از این خونه بری، باید جایی که من میگم بری! کلیدی رو از روی میز برداشت و به دستم داد. میگفت مادرم یه زمانی توی اون خونه زندگی میکرده؛ حتی علتش رو هم نپرسیدم.به مادرجون نگاه کردم؛ صورت گرد و لپ های برآمده اش من رو به سمتش کشوند. بی محابا بـ..وسـ..ـه ای به صورت کوچولوش زدم. لبخند عمیقی زد و گفت: -دنیز! مادر قربونت! این آجیل رو برات آوردم، تو راه از گشنگی تلف نشی؛ مادر، نری از این آت و آشغال )چیپس و پفک و …( بخری! به فکر خودت نیستی به فکر دوستت باش! دست خشک و چروکیده اش رو توی دستم گرفتم.

-دستت درد نکنه! قربونت برم که اینقدر به فکر منی! ارغوان هم از این چیزا دوست نداره. یکم سکوت کردم.

-بابا نیومد؟ لب های بیجونش رو تکون داد:

-گفت همین دانشگاه آزاد برو. بیحوصله به چشم هاش که با مژه های سفید پوشیده شده بود نگاه کردم. دلیل مسخره ای برای رفتنم آوردم: -مادرجون، شما که میدونید من دولتی دوست دارم؛ یعنی تمام اهداف من توی دانشگاه دولتی محقق میشه! خودم بهتر از هر کسی میدونستم فقط برای فرار از وابستگی، به این سفر میرفتم. مهربون نگاهم کرد. -خب مادر میموندی، سال دیگه دوباره امتحان میدادی. حرف های بابا رو تکرار میکرد و من توی این چند ماه، گوشم از این حرفها پر بود. -خواهش میکنم ادامه ندید! حرفهای بهتری واسه گفتن داریم. من دارم واسه یه مدت طولانی از پیشتون میرما! ظرف آب و قرآن رو از روی میز برداشت. قرآن رو بوسیدم و لبخند پهنی به مادر جون زدم: -زود برمیگردم؛ قول میدم! روی ابروهای کمپشتش تا انداخت:

-مثل مادرت؟ لبخندم محو شد: -مادرجون من برمیگردم؛ قول میدم. قول، قول، قول! سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد:

-برو؛ خدا به همراهت! من به قول دادن و عمل نکردن عادت دارم. در خونه رو باز کردم. نگاهی گذرا به خونمون انداختم و با صدایی پر از بغض گفتم:

-خدانگهدار خاطره های بچگی! به حوض آبی رنگ روبروی باغچه چشم دوختم. هنوز هم مادرم رو با لبخند دندون نما و دامن گل گلی و لباس های رنگارنگش میدیدم. مادری که پونزده ساله دیگه نیست.

لینک های دانلود اثر
انتنشارات

کافه نویسندگان

زبان

فارسی

شابک

نوع فایل

pdf

حجم

2.1 مگابایت

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رمان همخانه ارواح”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت