کتاب رمان مرد گاریچی از فرشاد رجبی

خرید و دانلود رایگان کتاب رمان مرد گاریچی از فرشاد رجبی
دسته بندی: تاریخ به روز رسانی: 26 دی 1400
اطلاعات اثر:
  • دسته بندی:داستان و رمان
  • عنوان:مرد گاریچی
  • نویسنده:فرشاد رجبی
  • ژانر:اجتماعی | تراژدی
سوالی دارید؟
  • جدیدترین آثار
  • برترین آثار از برترین نویسندگان
  • خرید مطمئن
  • نشر قانونی آثار نویسندگان
  • مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

رایگان!

امتیاز دهید

خلاصه کتاب رمان مرد گاریچی از فرشاد رحبی:

داستان، حول محور زندگی مردی میچرخد؛ این مرد، میخواهد در روزهای پایانی عمر خود، چند ورق کاغذ را حیف گفتار خود کند، از بدو تولد، تا واپسین لحظات عمر...

بخشی از کتاب رمان مرد گاریچی از فرشاد رجبی:

از بدو زندگی ام، هیچ چیز دست خودم نبود. زمانی که ما سردار و علمدار جمع بودیم، همه ما را چاپلوس و خود شیرین نام دادند. آن زمان هم که شدیم همرنگ جمع و برابر و حتی بعضی از آنها، ما را بی عقل و بی ذوق نامیدند. ما هرگز نتوانستیم خودمان باشیم. ما همیشه به فکر افکار دیگران بودیم و افکار دیگران، زندگی ما را همچو کاغذ خشکی که در آتش سوخت، در یک اشتباه سوزاند. کار من امّا اشتباه نبود، غلط نبود؛ با اینکه مسیر زندگی ام را منحرف کرد، جگرم را کباب کرد، دل های زیادی را شکست و روابطی را از هم گسست؛ اما هنوز هم معتقدم عمل من در آن زمان، درست ترین کار بود. کاری که هیچ مردی حاضر نبود بکند، کاری که اگر من آن زمان نمیکردم، زندگی به فنا رفتة آن زن بدتر میشد. هیچکس نتوانست در این عمر دراز، مرا درک کند. حتی فرزندانی که از خونم بودند، با افکار من، عقاید من و احساسات و تجربیات من بزرگ شدند، آنقدری بی وجدان هستند که منی را که پدرشان هستم، در این ساختمان غم آلود رها کنند و روز به روز، در انتظار خبر مرگم بمانند. منّتی نیست، وظیفه ام بود که برایشان پدری کنم، با نان حلال بزرگشان کنم، وظیفة آنان نیست که برای من فرزندی کنند؟ نه مگر آن است که دست والدین را در پیر زمانی باید گرفت؟ این بود آن همه ادعای پرستش خدا؟ من اینجا چه میکنم؟

-درکت میکنم حاجی… تو مرا درک نمیکنی، احساس همدردی هم نمیکنی، فقط حرف میزنی. -درسته آسایشگاه یه حالت غمگین و افسرده داره؛ اما میتونی با بقیة پیرمردا بجوشی. آمارتو که گرفتم، فهمیدم یه آقای با کمالات و تحصیل کرده هم اتاقیته، با هم صحبت کنید، خاطره بگید، بخندید، اینطوری میبینمت دلم میگیره. هر که ما را دید، در گوش دیگری گفت »بیچاره مَرد..«؛ تو نیز بگو، بگذار آمار ترحم برانگیزی چهره ام بالاتر برود، و ثابت کند، که مرد اگر از زن شکست بخورد، دیگر نمیتواند مانند قبل پابرجا بماند، دیگر نمیتواند. بلند میشود، می ایستد و به راهش ادامه میدهد؛ اما آرام و لنگان. ناتوان. با کمری خمیده، دیگر آن مرد توانمند سابق نمیشود، هر کار کند هم نمیشود. ممکن است اوضاع مالیاش هزار بار بهتر از قبل باشد؛ اما روحش، ذهنش و تمام وجودش، در حصار افکار تنها آن زن، گم میشوند. کمر خمیدة »مرد« را، از چشمانش میخوانند، نه از قوس ناهماهنگ ستون فقرات. روح خستة یک »مرد« را با دیدة دانایی میبینند، نه با چشم بینایی. هیچکس هم این حرف ها را درک نکرد، جز آن که رنج کشید و کشید، تا که مرد و هیچکس، از زندگی اش، هیچ نفهمید. این بار زبان باز میکنم، لال بودن کافیست:

-دل همه با دیدن ما میگیره دکتر، مگه عمرمون چقدره؟ این ماه نه، ماه بعد. امسال نه، سال بعد. دو سال بعد نه، ده سال بعد. بالاخره میمیریم از شر این آسایشگاه هم راحت میشیم. شما هم از دست ما راحت میشی. چشمانش شاد شد، لـ*ـبخند زد و حین اینکه کشوی میز قهوه ای سوخته اش را باز میکرد، گفت:

لینک های دانلود اثر
انتنشارات

زبان

فارسی

شابک

نوع فایل

pdf

حجم

2.3 مگابایت

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کتاب رمان مرد گاریچی از فرشاد رجبی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت