دانلود رمان به همین سادگی از M-alizadehbirjandi.در این بخش از سایت کافه نویسندگان،رمان به همین سادگی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود رمان به همین سادگی با ما همراه باشید
خلاصه رمان به همین سادگی از M-alizadehbirjandi:
میگفت نباشم؛ چون حس میکرد سادگی اش این روز ها خریدار ندارد؛ اما داشت، من خریدار بودم همه ی سادگی های عاشقانهذاش را. قدم زدم کنارش در جاده های سادگی، تا بفهمد من فقط عشق را با یک رنگ کنارش میپسندم، آن هم به رنگ سادگی. اصلا سادگی یعنی زندگی؛ یعنی خودت باشی و او دور از همه ی حرف هایی که نمی ارزد حتی به گوش کردن .دور از لذتدهایی که فقط برای چند ثانیه و گذرا است و فقط زرق و برق دنیا. اصلا سادگی؛ یعنی خود خود عاشقی.
قسمتی از رمان به همین سادگی از M-alizadehbirjandi :
نام خداوندی که در همین نزدیکیست. قلبم بی وقفه می تپید .باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف میرفت، با اینکه محرم امسال با همه ی سالها فرق داشت و میتونستم دزدکی دیدش نزنم، کاری که سال ها بود انجام میدادم .درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد، تازه با سلام کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیفتم و خودم اصلا نفهمیدم چرا این احساس های تازه در من جون گرفته .آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدن هایی که برای یه دختر سنگین و متین زشت بود و بی حیایی؛ ولی امان از قلب سرکشم که نمیگذاشت اینکار رو تکرار و تکرار نکنم. با دو انگشتم کمی دولایه ی فلزی پرده کرکره ایِ قهوه ای رنگ و رو رفته رو باز میکنم، در حد کم که فقط من ببینم بدون جلب توجه .نگاهم روش ثابت موند و وای به قلب بیقرار و عاشقم .دست برنمیداشت از این کوبش و خودم نمی فهمیدم حالا چرا؟ حالا که محرمش شده بودم، چرا؟! نه هنوز هم نه، هنوز جرأت نمیکردم برم نزدیک، با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن .نه هنوز نمیتونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که حاصل جابه جایی دیگ ها از زیر زمین به حیاط بود و من هر سال چه قدر دلم میخواست این کار رو بکنم و یه خسته نباشید چاشنی کارم؛ ولی نه نمیشد؛ نمیشد .هنوز هم عشق من تها سهم خودم بود و میدونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه و از ته قلبم؛ ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غرهه اش
هنوز بررسیای ثبت نشده است.