مقدمه و بخشی از مجموعه شعر منظومه معصومه اثر معصومه نجاتی:
به نام خدای، شعر و احساس خدایی، که از زیبایی، وجود خویش؛ به برخی از بندگانش، چشمهی، پرجوش و خروش احساس را بخشید و دیدگاه و نظراتشان، را چون شعری، روان در وجودشان، سرشار کرد. بهنامخدایی، که سرچشمهی، اشعار مطلق اوست… به نام خداوند، غزل، قصیده، رباعی، شعرنو… به نام خداوند، شعر، به نام خداوند احساس… 》کافهی، تنهایی《 حرف دارم… به اندازهی، یک فنجان قهوهی، داغ رو در رویت! تو و من، باشم و یک خاطرهی، خسته از راه دراز. حرفها دارم… هزاران واژهی، تکراریِ، عشق از نگاه تو؛ و بخوانی، شعرهایم، را در دفتر چشمهایم، پ**شت این، پنجرهی، رو به سکوت ل** به خنده بگشایی، و شاد کنی، تا در این، کافه ی، تنهایی خویش برسرمیز تو بنشینم. من، تو را از بین هزاران گل نرگس جستجو کردم ای الله ی، سرخ… و صدای قدم هایت، را شمردم تا خود صبح! من، تو را از بین هزاران دعا آرزو کردم آن، زمانی که پ**شت پلکهایم، بارانی شد. دلم یک شعر میخواهد، امشب از اشعار فروغ و نوی، نیما دلم امشب چنانی، بغض دارد که درگرداب تنهایی، چه تنهاست… دلم امشب چنانی، سوز دارد در این، سرمای، سوزناک اسفند دو بیتی، شعر میخوانم، آرام درون قلب من سکوت برپاست! تمام من پرو بالی، شود تا به پروازی، روم سوی ابرها شعر نو میخوانم، ازنو، ازعشق، از تو صدایت میکنم، شاید بیایی! صدایت میکنم، شاید ببینی! دو بیتی، شعر میخوانم، و همچون ابرمیبارم… میریزم، تمام میشوم، آرام میبارم، اما نمیرود، از یادم درون واژه ها، میپیچم، انگار واژهای، در شأن تو یابم درون شعرها میگردم، اما
نشانی، از حضورت نمییابم
ستاره لطفی –
عالی بود