همیشه که نباید خوب بود،همیشه که نباید مثل فرشته ی مهربان بال زد و نشست کنار آدم ها و
خواسته هایشان را برآورده کرد.
گاهی هم باید روسری ترکمن مامان رو بقچه کرد و بند و بساط را جمع کرد و رفت از زندگی بعضی
آدمها.
یک جایی از زندگی باید جای آدم خالی باشد تا بودنش حس شود با تمام حواس…
یک جای دیگرش باید دلتنگِ آدم شوند و گرنه هیچکس برایت تره هم خورد نمیکند.
تمام شدن برای هرکس یک جور است. یکی دیگر یک روز در میان دوش نمیگیرد، یکی صبح ها بجای خامه عسل فقط لیوان چایش را با
بی حوصلگی سر میکشد و بیرون میرود، یکی ناخن هایش را از ته میگیرد، یکی مینشیند پای مستند های شبکه چهار و تا مرز ترکیدن پفک
با ماست میخورد، یکی بسته ی سیگارش به شب نرسیده خالی میشود، یکی پایش را میگذارد روی پدال گاز و تا جاده میرود او هم میتازد،
یکی خفه میشود از هوای آپارتمان های کبریتی و روی پشت بام میرود و ساعت ها به آسمان خیره میشود و نفس عمیق میکشد
توجه:تمامی رمان ها توسط ناظرین انجمن چک شده و سانسور شده اند و برای تمامی سنین مناسب میباشند.
داستا کوتاه تاریکی مطلق در سایت و انجمن کافه نویسندگان تهیه شده است و هرگونه کپی برداری از آن پیگرد قانونی دارد.
عالی
ممنون از نظر شما🌹
خوب بود.👏