داستانک معنای زندگی از زهرا شبان

کافه نویسندگاننویسنده: کافه نویسندگان
بازدید: 668 بازدید
دانلود داستانک معنای زندگی از زهرا شبان

دانلود داستانک معنای زندگی از زهرا شبان.در این بخش از سایت کافه نویسندگان داستانک معنای زندگی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.برای دانلود داستانک معنای زندگی از زهرا شبان با ما همراه باشید

[icon name=”bookmark” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] خلاصه داستانک معنای زندگی از زهرا شبان:

کودکان یتیم دارای دردی دیده نشده اند، کسی این کودکان را درک نکرده است، اما گاه ممکن است همین کودکان سر راه آدم هایی قرار بگیرند که از جنس عشق و محبت هستند.

هوا کمی سرد شده بود ؛ ولی گمان میکردم که هوا فقط در غرب لندن اینگونه است و در مرکز شهر هوا بهتر است، و میشود از هوای خوب لذ*ت برد. شانه ای به موهای مشکی‌ام زدم و پالتو و کلاه مشکی‌ام را به تن کردم و از خانه خارج شدم تا به مرکز شهر بروم. در راه به آدمهای اطرافم خیره میشدم که هر یک در چه دنیای به سر میبرند. زنی جوان و زیبا از کنارم گذشت که با عصبانیت با ناخن هایش درگیر بود، گویی کسی او را رنجانده بود! دلیل این همه خشم در چهره‌ی مردم را درک نمیکردم، همه‌ی ما رنج ها و ناراحتی‌هایی داریم ولی نباید که زندگی را برای خود تلخ
کنیم

[icon name=”book” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] بخشی از داستانک معنای زندگی از زهرا شبان:

در وسط های راه خسته به اطراف نگاه کردم به گمانم ده دقیقه دیگر تا رسیدن به آنجا مانده بود؛ با صبر و حوصله و یک لبخند، دوباره به راه ادامه دادم. من از پیاده گذر کردن در خیابان ها و کوچه ها لذ*ت میبرم، احساس خوبی به من دست می دهد وقتی که از پاهایم برای گام بر داشتن در مسیری کمک میگیرم. همچنین هر وقت خواستم میای ستم، مینشینم و میپرم. بالاخره به مرکز شهر رسیدم. همانطور که گمان میکردم اینجا هوا بهتر و دلپذیر بود.همانند همیشه زن‌ها برای خرید لباس غوغا کرده بودند و مردان هم اکثرشان به قهوه نوشیدن در قهوه‌خانه‌ها، مشغول بودند و روزنامه میخواندند.
چشمانم به یک نیمکت که دقیقا در میدان بزرگ مرکز شهر قرار داشت خورد، با خرسندی به سمت آن نیمکت رفتم و نشستم؛ با لذ*ت مشغول به دیدن زیبایی های اطراف و مردمان شهرم شدم. در ذهن خود زندگی تک تک مردم را تصور میکردم؛ زنی که لباسی ابری شمی به تن داشت و یک زن دیگر که همراه او بود و لباسی چروکین و فاخر به تن داشت را در ذهنم طوری تصور میکردم که گویی آن زن با لباس ابریشمی، ارباب آن یکی زن است و آنها برای خرید لباس و جواهرات به مرکز شهر آمده اند، همچنین آن زن ثروتمند قبل از آمدن به مرکز شهر قهوه نوشیده است! چرا که لکه‌ای از قهوه به روی یقه ی او افتاده است، و معلوم است او زنی بی احتیاط است که نه به لکه ی لباسش توجی کرده نه به باز بودن بند لباسش که دور کمرش قرار دارد. نوکر او نیز حواس پرت تر از اربابش است زیرا او اولین کسی است که باید به این نکات دقت کند تا اربابش از او خشمگین نشود. یا مردی که جلیقه و شلواری قهوه‌ای به تن داشت و مشغول سیب خو*ردن در وسط شهر بود و مشغول دید زدن این و آن بود را مردی کارگر تصور میکردم که انگار، روز مرخصی اش است و او با لذ*ت و با خیال راحت بدون توجه به حرف دیگران مشغولخو*ردن سیبی بزرگ است.


[icon name=”address-card” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] اطلاعات اثر


[icon name=”align-justify” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] دسته بندی: داستانک

[icon name=”address-card” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] عنوان: معنای زندگی

[icon name=”male” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] نویسنده: زهرا شبان

[icon name=”map” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] ژانر: اجتماعی


[icon name=”address-card” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] شناسنامه اثر


[icon name=”font” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] سطح اثر: —

[icon name=”eye” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] ناظر: Z.marashi

[icon name=”check-square” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] ویراستار: Zahra_sbn

[icon name=”paint-brush” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] طراح: مبینا دلگشایی

[icon name=”user-alt” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] کپیست: مبینا دلگشایی

[icon name=”heart” style=”solid” class=”” unprefixed_class=””] مطالب پیشنهادی برای داستانک معنای زندگی از زهرا شبان:

داستانک دال الف دال الف شین

دانلود مجموعه داستان من و چخوف از پژمان پروازی

دانلود داستانک ستاره های کبریتی از ریحانه سید حسنی

دانلود داستانک سودای مخبط از والی پژمان

دانلود داستانک معنای زندگی از زهرا شبان

لینک های دانلود آثار
دسته بندی داستان کوتاه
اشتراک گذاری
من رویای عشقی را در سر دارم که در آن اشتیاقی دو جانبه برای جست و جوی حقیقتی برتر میان دو تن پدید آید شاید نباید آن را عشق نامید. شاید نام حقیقی آن دوستی است.(وقتی نیچه گریست اثر آروین یالوم)
نوشته های مرتبط

3 پاسخ به “داستانک معنای زندگی از زهرا شبان”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت